زبنه

لغت نامه دهخدا

( زبنة ) زبنة. [ زَ ب ُن ْ ن َ ] ( ع اِ ) پای شتر است از زبن بمعنی دفع زیرا که با آن دفع میکند و میراند. طریح گوید:
غبس خنابس کلهن مصدر
نهد الزبنة کالعریش شتیم.
( از تاج العروس ) ( لسان العرب ).
زبنة الناقه ؛ پای ناقه است که حالب را با آن از خود میراند. ( متن اللغة ).

زبنة. [ زَ ن َ ] ( اِخ ) بطنی است از علی. از دهامشة، که از قبیله عمارات عنزةاند. زبنة خود بچند شعبه [ فخد ] تقسیم میشود: جمیشات ، سبابیج ، جعبان ، صرمه ، رکعان ،جواسم ، فویزه. مجلاد. خزام. عرایف. زینین العیون. و خدران. ( از معجم قبائل العرب تألیف عمررضاکحالة ).

زبنة. [ زُ ب ُن ْ ن َ ] ( اِخ ) موضعی است بساحل از کوره رصفه. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

موضعیست به ساحل از کوره رصفه

پیشنهاد کاربران

بپرس