وموضع زبق لا ارید مبیته
کانی به من شدة الروع آنس.
ثعلب ( از تاج العروس ).
|| کندن موی را. ( البستان ) ( از تاج العروس ). || در آوردن کسی را به خانه. ابن خالویه گوید: در کلام عرب تنها در سه مورد «زبق » بکار میرود از آن جمله است : زبقته فی البیت ؛ یعنی او را داخل خانه ساختم. ( از لسان العرب ). || درآوردن کسی را در چیزی ( کاری ). ( البستان ) ( تاج العروس ). ابن خالویه گوید در کلام عرب تنها در سه مورد «زبق » بکار رفته ، نخست آن است که گویند: زبقت فلاناً فی الشی ٔ؛یعنی وارد ساختم او را در آن امر. ( از لسان العرب ). || بستن گوسپندان و دیگر بهائم با ریسمان ، مثل ربقه بحبل. ( تاج العروس ) ( البستان ). ابن خالویه گوید: در لغت عرب تنها در سه مورد «زبق » بکارمیرود.از آن جمله است : زبقت الشاة والبهم یعنی مربوط ساختم آنها را به یکدیگر. مثل ربقته. ( از لسان العرب ). زبق بدین معنی لغتی است در ربق. ( متن اللغه ). || شکستن چیزی را. ( اقرب الموارد ) ( البستان ). شکستن چیزی را و بدین معنی است شعر زیر: و یزبق الاقفال والتابوتا. ( از لسان العرب ). شکستن چیزی. ( متن اللغة ). || گشودن قفل را. ( ذیل اقرب الموارد بنقل از تاج العروس ) ( البستان ) ( متن اللغه ). || جریان. جاری شدن. روان شدن. ( از دزی ج 1 ص 180 ). || آهسته لغزیدن. || لغزش زبان بهنگام اداء کلمات سخت و ثقیل. || فریاد کردن. || فرار کردن. از زیر کاری محرمانه در رفتن. || ( متعدی ) خود را لغزانیدن. || ( اِ ) آوازی که ازتلاقی دو جسم برمیخیزد. ( از دزی ج 1 ص 580 ).