زبق

لغت نامه دهخدا

زبق. [ زَ ] ( ع مص )موی ریش کندن. ( اقرب الموارد ). زبق لحیه ؛ ریش آن رابرکندن. لحیة زبیقه ؛ ریش برکنده شده. لحیة مزبوقه مثله. ( از منتهی الارب ). زبق نتف لحیه است و فعل آن ازباب ضرب و نصر آمده ، اما ابوعبید تنها از باب ضرب آورده... ابن بری بنقل از ابن حمدویه گوید: صواب زنق و صفت آن زنیقه و مزنوقه است اما جوهری ، ابن فارس و وزیر مغربی مانند ابن درید «زبق » ضبط کرده اند. ( تاج العروس ). زبق لحیته یزبقها از باب ضرب و از باب نصر:کندن ریش را و آن ریش زبیقه بر وزن سفینه و مزبوقه بر وزن معلومه است یعنی کنده شده. ( از شرح قاموس ). زبق نتف است... ابن بری گوید صواب «زنق » است. و وزیر مغربی گوید: ازبق آن است که از حماقت موی ریش خود برکند. گویند: احمق ازبق. این قول مؤید سخن جوهری و دیگران است که زبق با ( باء ) ضبط کرده اند. ( از لسان العرب ) ( المعجم الوسیط ) ( متن اللغة ). رجوع به المزهر سیوطی شود. || آمیختن چیزی بچیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). زبق یک چیز با چیزی دیگر آمیختن آنها است بیکدیگر. ( از متن اللغه ) ( المعجم الوسیط ). || زبق بند کردن کسی و بازداشتن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). حبس کردن. و این سخن را ابوعبید از اصمعی نقل کند. دوست او علی بن عبدالعزیز گوید که ما این سخن را برای اصمعی قرائت کردیم گفت : ربقه با راء است. ابن حمزه این سخن را از اغلاط ابوعبید داند. و گوید: «ربق » محکم بستن با ریسمان را گویند و اما بزندان کردن زبق است با زاء همانگونه که از اصمعی حکایت شده... ابن فارس گوید: «وجود کلمه مرکب از ( زاء و باء و قاف ) بهمین ترتیب مسلم نیست و من در وجود آن ( در لغت عرب ) تردید دارم ». اما در هر حال عرب آنرا بکار برند و گویند «زبقت الرجل » بمعنی حبسته. «و زبق شعره »؛ یعنی کند موی خود را. ( تاج العروس ). زبق حبس کردن در زندان است. ( ازلسان العرب ). حبس کردن. ( متن اللغة ). تنگ گرفتن بر کسی و زندانی کردن او . ( المعجم الوسیط ). || افکندن زن فرزندش را. ( البستان ) ( اقرب الموارد ) ( لسان العرب ) ( متن اللغة ). || تنگ گرفتن بر کسی. تضییق. ( البستان ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( متن اللغة ) :
وموضع زبق لا ارید مبیته
کانی به من شدة الروع آنس.
ثعلب ( از تاج العروس ).
|| کندن موی را. ( البستان ) ( از تاج العروس ). || در آوردن کسی را به خانه. ابن خالویه گوید: در کلام عرب تنها در سه مورد «زبق » بکار میرود از آن جمله است : زبقته فی البیت ؛ یعنی او را داخل خانه ساختم. ( از لسان العرب ). || درآوردن کسی را در چیزی ( کاری ). ( البستان ) ( تاج العروس ). ابن خالویه گوید در کلام عرب تنها در سه مورد «زبق » بکار رفته ، نخست آن است که گویند: زبقت فلاناً فی الشی ٔ؛یعنی وارد ساختم او را در آن امر. ( از لسان العرب ). || بستن گوسپندان و دیگر بهائم با ریسمان ، مثل ربقه بحبل. ( تاج العروس ) ( البستان ). ابن خالویه گوید: در لغت عرب تنها در سه مورد «زبق » بکارمیرود.از آن جمله است : زبقت الشاة والبهم یعنی مربوط ساختم آنها را به یکدیگر. مثل ربقته. ( از لسان العرب ). زبق بدین معنی لغتی است در ربق. ( متن اللغه ). || شکستن چیزی را. ( اقرب الموارد ) ( البستان ). شکستن چیزی را و بدین معنی است شعر زیر: و یزبق الاقفال والتابوتا. ( از لسان العرب ). شکستن چیزی. ( متن اللغة ). || گشودن قفل را. ( ذیل اقرب الموارد بنقل از تاج العروس ) ( البستان ) ( متن اللغه ). || جریان. جاری شدن. روان شدن. ( از دزی ج 1 ص 180 ). || آهسته لغزیدن. || لغزش زبان بهنگام اداء کلمات سخت و ثقیل. || فریاد کردن. || فرار کردن. از زیر کاری محرمانه در رفتن. || ( متعدی ) خود را لغزانیدن. || ( اِ ) آوازی که ازتلاقی دو جسم برمیخیزد. ( از دزی ج 1 ص 580 ).

فرهنگ فارسی

موی ریش کندن آمیختن چیزی بچیزی تنگ گرفتن بر کسی بستن گوسفندان و دیگر بهایم با ریسمان شکستن چیزی را گشودن قفل را فریاد کردن آهسته لغزیدن

پیشنهاد کاربران

زِبَق؛ در یک تعریف خلاصه، یعنی ابزاری برای قبض کردن. عضوی از اعضای بدن یا ابزاری که به همدیگر زیب می شوند جهت چیزی را از چیزی جدا کردن یا کَندن. مثل دو لبه قیچی. در زبان تات های خراسان شمالی به فک صورت انسان زِبَق گفته می شود. و در فرهنگ و زبان عربی از این کلمه در زمانی که حاکم، فردی را از جامعه جدا می کند یا اون فرد را از جامعه قبض می کند و به حبس می اندازد استفاده می کنند.
...
[مشاهده متن کامل]

کلمه ی زبق از زاویه قانون حروف معکوس مرتبط با کلمه قبض می باشد. مثل قبض روح، قبض برق، اصطلاح یک قبضه شمشیر نیز مُؤَیِّد این توضیح می باشد.
قانون حروف معکوس در کلمات؛ قَدَح حَدقه، متافیزیک اتم فیزیک، کلاف فلکه، کلاغ قُلَّک، فَلس سِلف صَلّاف، کاسه ساک، شییٔ عیش، فرض ظرف. . . .
از زاویه قانون لاتین حروف در پاتیل کلمات نیز کلمه ی بُغض و قیض و غضب نیز مرتبط با مفهوم زبق و قبض می باشد.
البته ریشه اصلی زبق و قبض، دو حرف ( ز ب ) می باشد. که با این دو حرف در زوایای مختلف از همین چشمه مفهوم جاری می شود. کلمه ی زیب یعنی دو چیز به هم رسیدن و زیبایی خلق شدن.
مثل اصطلاح ضبط و ثبت صدا یا اصطلاح سَبَد با ترجمه رایج امروزی به مفهوم زنبیل.
یا خود کلمه زبان که خود عاملی برای زیب کردن حروف و ساخت کلمات می باشد.
کلمه سبقت و سابق نیز از زاویه قانون تغییر شکل حروف مرتبط با همین مفاهیم می باشد.
کلمه سابق یعنی عمر و زمانی که از ما گرفته شده و سبقت عکس مفهوم سابق به مفهوم پیش افتادن و کسب فرصت.

در گویش تاتی زبق به لجن گفته میشود.

بپرس