زبغر. [ زِ ب َ ] ( ع اِ ) گفته اند لغتی است در زِبعَر. ( البستان ).
زبغر. [ زَغ ُ / غ َ ] ( اِ ) با لفظ خوردن و زدن مستعمل هر کدام بمعنی آن باشد که کسی دهان خود را پر باد سازد و دیگری چنان دست بر آن زنند که باد از دهانش با صدا بجهد. ( آنندراج ). آن است که کسی دهان خود را پرباد کند ودیگری چنان دستی بر آن زند که آن باد با صدا از دهن او برآید و آنرا زنبلغ و آپوق خوانند. ( برهان قاطع ). بمعنی زابگر است. ( جهانگیری ). زبغر بمعنی زابگر است. ( رشیدی ). زابگر، مخفف زابغر است. ( فرهنگ نظام ). بعضی با فتح غین ضبط کرده اند. ( فرهنگ نظام ذیل زابغر ). کسی که دهان خود را پرباد کند و دیگری دست بر آن زند تا صدا و آواز برآید. ( ناظم الاطباء ) :
پست کن مرو را بکاج و به مشت
بکش او را بسیلی و زبغر.
سراج قمری ( از رشیدی ).