زبغر

لغت نامه دهخدا

زبغر. [ زِ / زَ غ َ ] ( ع اِ ) لغتی است در عین مهمله ( زبعر ) یا همان صواب است. ( منتهی الارب ) ( محیط المحیط ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). گیاهی است خوشبو. ( ناظم الاطباء ). جمعی این لغت را با فتح زاء ضبط کرده اند. و آن لغتی است در زبعر ( با عین مهمله ) که عبارت است از مرو کوچک برگ یا اینکه صواب زبغر است ( با غین معجمه ) و با عین مهمله خطا است ، و گفته اند زبعره باغین مهمله نوعی دیگر است از مرو که ماخوذ نام دارد.اما ابوحنیفه با تقدیم غین بر باء صحیح دانسته. جوهری و صاغانی این لغت را نیاورده اند. ( تاج العروس ).
زبغر. [ زِ ب َ ] ( ع اِ ) گفته اند لغتی است در زِبعَر. ( البستان ).

زبغر. [ زَغ ُ / غ َ ] ( اِ ) با لفظ خوردن و زدن مستعمل هر کدام بمعنی آن باشد که کسی دهان خود را پر باد سازد و دیگری چنان دست بر آن زنند که باد از دهانش با صدا بجهد. ( آنندراج ). آن است که کسی دهان خود را پرباد کند ودیگری چنان دستی بر آن زند که آن باد با صدا از دهن او برآید و آنرا زنبلغ و آپوق خوانند. ( برهان قاطع ). بمعنی زابگر است. ( جهانگیری ). زبغر بمعنی زابگر است. ( رشیدی ). زابگر، مخفف زابغر است. ( فرهنگ نظام ). بعضی با فتح غین ضبط کرده اند. ( فرهنگ نظام ذیل زابغر ). کسی که دهان خود را پرباد کند و دیگری دست بر آن زند تا صدا و آواز برآید. ( ناظم الاطباء ) :
پست کن مرو را بکاج و به مشت
بکش او را بسیلی و زبغر.
سراج قمری ( از رشیدی ).

فرهنگ عمید

= زابگر

پیشنهاد کاربران

بپرس