زبعری
لغت نامه دهخدا
زبعری. [ زِ / زَ ب َ را ] ( ع ص ) درشت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). درشت و کلان و تناور. ( ناظم الاطباء ). ستبر. ( شرح قاموس ). زبعری را بدین معنی با کسر و فتح زا هر دو خوانند و در صورت فتح و با در حساب آوردن الف ( مقصوره ) این اسم ملحق به سفرجل ( یعنی به اسماء خماسی ) میگردد. ( تاج العروس ).تناورکه دارای موی فراوان بر روی و پشت است . ( ابن درید، الجمهرة ج 3 ص 407 ).
زبعری.[ زِ ب َ را ] ( ع اِ ) درختی است حجازی. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( قاموس ) ( ناظم الاطباء ) ( البستان ).
زبعری. [ زَ ع َ ] ( ع اِ ) گیاهی خوشبوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
زبعری. [ زَ ع َ ] ( ع اِ ) نوعی از مرو. ( محیط المحیط ) ( البستان ).
زبعری. [ زَ ع َ ] ( ع اِ ) درختی است خوشبوی که در حجاز میروید و آن را زَبعَره نیز گویند. ( تاج العروس ). زِبعَر. زَبعَر و زبعری نام درختی است خوشبوی از درختان حجاز. ( متن اللغة ).
زبعری. [ زِ ب َ ری ی ] ( ع اِ ) نوعی تیر. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). با یاء نسبت : نوعی تیر است. این لغت را صاغانی نقل کرده است. ( تاج العروس ).
زبعری. [ زَ ب َ را ] ( ع اِ ) نام حیوانی است که آنرا حریش و هرمس گویند. وحیذ نام دیگر آن است. ( از مجله لغةالعرب ). رجوع به حریش در این لغتنامه شود.
زبعری. [ زَ ب َ را ] ( ع اِ ) تمساح ماده یا حیوانی است دیگر که پیل را بر شاخ خود بردارد.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تمساح ماده است و برخی گویند: حیوانی است که پیل را بر شاخ خود حمل میکند. ( اقرب الموارد ). انثی نهنگها یا دابه ای است که برمیداردپیل را به شاخ که او را کرگدن میگویند. ( شرخ قاموس ). برخی آنرا کرگدن و برخی دیگر حیوانی مانند کرگدن دانسته اند. ( تاج العروس ). تمساح ماده. ( متن اللغة ).بیشتر بخوانید ...
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید