زبعبق

لغت نامه دهخدا

زبعبق. [ زَ ب َ ب َ ] ( ع ص ) بدخلق از مردم و جز آن. ( منتهی الارب ). بدخلق. ( اقرب الموارد ). جوهری این ماده را نیاورده و ابن درید گوید: زبعبق بدخوی را گویند و ابن بری بیت زیر را نقل کرده است :
فلاتصل بهدان احمق
شنطیرة ذی خلق زبعبق .
( لسان العرب ) ( تاج العروس ).
بدخلق از مردم و جز آن. زبعباق کسر مثله. ( آنندراج ). بدخلق. ( ناظم الاطباء ). بدخو را گویند. ( شرح قاموس ). || زن بدخو. ( مهذب الاسماء ). || مرد تندمزاج ( حدید ) را زبعبق گویند. ( از تهذیب الالفاظابن سکیت چ بیروت ص 88 ). رجوع به ماده فوق و ذیل شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس