زبردستی


مترادف زبردستی: تبحر، چابکی، چالاکی، خبرگی، زرنگی، قدرت، مهارت، اقتدار، توانایی

معنی انگلیسی:
proficiency, skill, superiority, upper hand, adroitness, artifice, craft, deftness, dexterity, facility, prowess, finesse, trick

لغت نامه دهخدا

زبردستی. [ زَ ب َ دَ ] ( حامص مرکب ) ظلم و تعدی و زور و ستم و درشتی و سختی و جور. ( ناظم الاطباء ) :
غم زیردستان بخور زینهار
بترس از زبردستی روزگار.
سعدی.
|| غلبه و شدت و برتری و استیلاء. ( ناظم الاطباء ) :
آب که میلش همه با پستی است
در پریش لاف زبردستی است.
موج زند سینه که تالب بود
کوزه بریزد چو لبالب بود.
امیرخسرو دهلوی.
|| بزرگی. بزرگ منشی. آقایی. اهمیت. بزرگواری : و صیت حدیث دریادلی و زبردستی ایشان برروی زمین منتشر. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 31 ). || قدرت. زورمندی. توانائی. اقتدار. زورمند بودن. پهلوانی :
بادت ز جهانیان زبردستی
کز رنج مجیر زیردستانی.
سوزنی.
گر از تحمل من خصم شد زبون چه عجب
فلک حریف زبردستی مدارا نیست.
صائب.
|| چالاکی. جلدی. مهارت. || صدرنشینی. بالاترنشینی. لایق صدر بودن. زبردست بودن :
بچار صدر زبردستی ائمه تراست
چنانکه دست کس ازدست تو زبر نبود.
سوزنی.

فرهنگ فارسی

۱ - توانایی اقتدار مقابل زیر دستی. ۲ - فرمانروایی مقابل زیر دستی مافوقی بالا دستی مقابل زیر دستی .
ظلم و تعدی و درشتی غلبه و شدت و برتری بزرگی و آقایی قدرت و زورمندی

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) توانایی ، مهارت .

فرهنگ عمید

۱. چالاکی، مهارت.
۲. [قدیمی] توانایی، زورمندی: غم زیردستان بخور زینهار / بترس از زبردستی روزگار (سعدی۱: ۶۴ ).

مترادف ها

skill (اسم)
سررشته، سامان، مهارت، تردستی، استادی، هنرمندی، زبر دستی، عرضه، ورزیدگی، کاردانی، چیره دستی

dexterity (اسم)
چابکی، مهارت، چالاکی، تردستی، زبر دستی، سبکدستی

proficiency (اسم)
مهارت، چیرگی، زبر دستی، کارایی، تخصص

power (اسم)
پا، حکومت، برتری، بازو، عظمت، قدرت، نیرو، برق، توان، زبر دستی، زور، سلطه، سلطنت، نیرومندی، بنیه، توش، اقتدار، قدرت دید ذره بین، سلطه نیروی برق

sleight (اسم)
تردستی، زبر دستی، زرنگی

فارسی به عربی

براعة
ببراعة , مهارة

پیشنهاد کاربران

خوش دست و پنجگی . [ خوَش ْ/ خُش ْ دَ ت ُ پ َ ج َ / ج ِ ] ( حامص مرکب ) خوشنوازی . نیکونوازی . خوب نوازی . || زبردستی . مهارت .
ید طولی
تیز . چابک . فرز

بپرس