زبردستان

لغت نامه دهخدا

زبردستان. [ زَ ب َ دَ ] ( اِ مرکب ) ج ِ زبردست. متبوعان. بالاتران. فائقان. مقابل زیردستان. فرودستان :
پیشه کن امروز احسان با فرودستان خویش
تا زبردستانت فردا با تو نیز احسان کنند.
ناصرخسرو.
هرکه بر زیردستان نبخشاید، بجور زبردستان گرفتار آید. ( گلستان سعدی ).
مصلحت بود اختیار رای روشن بین تو
بازبردستان سخن گفتن نشاید جز بلین.
سعدی.

پیشنهاد کاربران

بپرس