زبد

لغت نامه دهخدا

زبد. [ زَ ] ( ع مص ) خورانیدن سرشیر کسی را. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( آنندراج ): زبده زبدا از باب نصر ؛ سرشیر خورانید او را. ( ناظم الاطباء ). || حقیقت معنی آن اعطاء زبد است. ( اقرب الموارد ). || جنبانیدن مشک شیر را تا مسکه برآید. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). شیرزنه جنبانیدن تا مسکه برآرد. ( دهار ). || آمیختن سویق با مسکه. ( اقرب الموارد ). از باب ( ضرب ) آمیختن سویق با زُبد. ( المنجد ). || ساختن کره. ( از دزی ج 1 ). || کف برآوردن دریا. ( متن اللغه ). || کمک کردن. ( لسان العرب ). || اندک دادن و فعل از ضرب ، یقال : زبد له ؛ یعنی داد او را اندک از مال. ( منتهی الارب ). اندک دادن. ( آنندراج ). و زبدت الرجل و زبدت له زبدا ( از باب ضرب )؛ عطا کردم من آن مردرا اندک از مال. ( ناظم الاطباء ). زبد له ( از باب ضرب )؛ اندکی از مال بدو بخشید. ( اقرب الموارد ). زبد له ؛یعنی بخشید بدو اندک بخشیدن از مال خود. ( ترجمه قاموس ). || ( اِ ) اندک مال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || رفد. عطاء. ( لسان العرب ). و فی الحدیث انا لانقبل زبد المشرکین ؛ ای رفدهم و هو العطاء. و خطایی گوید: گویا این حدیث منسوخ باشد زیرا پیغمبر( ص ) خود هدیه بسیاری از مشرکان را بپذیرفت. ( منتهی الارب ). زبد، رفد و عطاء. و در حدیث است که مردی از مشرکان هدیه ای تقدیم رسول اﷲ کرد، آن حضرت هدیه آن مرد مشرک را نپذیرفت و گفت : انا لانَقْبَل ُ زبدالمشرکین. ( تاج العروس ). رفد و عطاء است و از این معنی است ( حدیث ): «نهی عن زبدالمشرکین ». ( اقرب الموارد ).

زبد. [ زَ ب َ ] ( ع اِ ) کفک آب و شیرو سیم و جز آن. ( منتهی الارب ). زبد، کفی که بالای آب و جز آن قرار میگیرد. و بدین معنی است «الحداء زبد الفوائد» یعنی همانگونه که آب کف می آورد قلب حداء را بیرون میدهد یعنی همانگونه برای او آسان است. ( اقرب الموارد ). کفک آب و شیر. ( دهار ). کف آب و آن اشتر و جز آن. ( مهذب الاسماء ). کفک ، کف آب ، شیر، سیم ، شتر، اسب ، دریا، صابون و جز آن. از امثال است که : «صرح المحض عن الزبد»؛ در موردی این مثل آرند که صدق یک خبر پس از مظنون بودن ، هویدا گردد. ( تاج العروس ). زبد دراین مثل ، سرشیر، و محض است ، شیر خالص زیر سرشیر است و مقصود روشن شدن صدق یک خبر است پس از مظنون بودن.( اقرب الموارد ). زبد برای آب و جز آب مانند شتر و نقره است. و زبد شتر که به هیجان آمده باشد عبارت است از لعاب سفیدی که اطراف دهان او را آلوده میسازد. ودریا وقتی زبد می آورد که دارای موج باشد. ( تاج العروس ). کف آب و کف شیر و مثل آن و کف سیم و زر گداخته و آن چرک زر و سیم باشد. ( غیاث اللغات ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

کف، کف روی شیر، ا بادجمع
( اسم ) کف ( روی آب یا شیر ) جمع ازباد . یا زبد بحر کف دریا .
پسر سنان

فرهنگ معین

(زَ بَ ) (اِ. ) کف .

فرهنگ عمید

کف روی آب یا شیر، کف.

واژه نامه بختیاریکا

( زِبد ) زبر؛ رک و پوست کنه؛ صریح

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی زَبَدٌ: کف جوشان و کثافتی که روی مایع جوشیده مینشیند
ریشه کلمه:
زبد (۳ بار)

«زَبَد» به معنای کف های روی آب و یا هر گونه کف می باشد و می دانیم بر روی آب زلال، کمتر کف آشکار می گردد، چرا که کف ها به خاطر آلوده شدن آب و اجسام خارجی می باشد.
به فتح (ز- ب) کف یعنی سیل کفی بالا آمده برداشت. راغب آن را کف گفته است ولی دیگران مطلق آورده‏اند. در قرآن در کف طلا و نقره و غیره نیز بکار رفته است در نهج البلاغه خطبه اول آمده «وَرَمی بِالزَّببَدِ کامُهُ» یعنی آب متراکم کف انداخت و در خطبه 142 هست [«ثُمَّ اَقْبَلَ مُزیداً کَالتَّیّارِ لا یُبالِی ما غَرَّقَ» سپس کف کنان رو کرد مانند دریائی که به انچه غرق می‏کند اعتنا ندارد منظور از مزبد کسی است که سخن می‏گوید و دهانش کف کرده «زبد» سه بار در قرآن آمده و هر سه در آیه 17 رعد است. «زبد» به معنی کَرِه نیز آمده است که کف شیر و ماست است

پیشنهاد کاربران

در طب سنتی ایرانی
کف
صدف ، زبدالبحر: صدف دریا
پس آورد
ناخالصی

بپرس