گر برفکند گرم دم خویش بگوگرد
بی پود ز گوگرد زبانه زند آتش.
منجیک.
حق تعالی عذاب را سوی ایشان فرستاد و آتش زبانه همی زد. ( مجمل التواریخ و القصص چ بهار ). و حرارت تموز از چهره هاجره شرار می انداخت و لهیب التهاب او زبانه میزد. ( سندبادنامه ص 253 ). شرارت شوق در دلش زبانه زدن گرفت. ( سندبادنامه ص 237 ).زبان گر برزد از آتش زبانه
نهادم با دو لعلش در میانه.
نظامی.
بخاطرم غزلی سوزناک میگذردزبانه میزند از تنگنای دل بزبان.
سعدی.
آتش خشم اول در خداوند خشم افتد آنگاه زبانه بر خصم زند. ( گلستان سعدی ). چون سرحقه بگشاد اژدها بر روی او جست ، پس آتش بدان اژدها زبانه زد و بسوزانید. ( تاریخ قم ص 13 ).