نخستین دمیدن سیه شد ز دود
زبانه برآمد پس دود زود.
فردوسی.
ز تف زبانه ز باد و ز دودسه هفته به آتش گذرشان نبود.
فردوسی.
پس آتش بروئین دژ اندرفکندزبانه برآمد بچرخ بلند.
فردوسی.
زبانه هاش [ آتش سده ] چو شمشیرهای زراندودکز او بجان خطر است ارچه زر بی خطر است.
عنصری.
نه آتش است سده بلکه آتش آتش تست که یک زبانه بتازی زند یکی به ختن.
عنصری.
و آن فرشتگان که از زبانه آتش آفریده شده بودند بروی زمین نافرمانیها میکردند. ( قصص الانبیاء نسخه خطی ص 17 ).شمع بختش چنان جهان افروخت
که فلک بر زبانه می نرسد.
خاقانی.
خصم اگر برخلاف ، نقص تو گوید شودزآتش دل در دهانش همچو زبانه زبان.
خاقانی.
میسوزم از این غم و نمی بینداین آتش را زبانه بایستی.
خاقانی.
- زبانه آتش ؛ شرار. شراره. شرر. شعله. ( منتهی الارب ). مجازاً شعله را گویند. ( آنندراج ). شعله آتش وچراغ و جز آن. ( ناظم الاطباء ). شعله آتش. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) : یکی آتش ز آتشگاه خانه
چو سروبسدین او را زبانه.
( ویس و رامین ).
و در تنور آتش میکردند و زبانه آتش بلند شده بود. ( تاریخ بخارا ).در تنور آتش میکردند و زبانه آتش بلند شده بود. ( انیس الطالبین ص 167 ).
- زبانه ترازو ؛ آنچه در میان شاهین ترازو باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).میل میان شاهین ترازو. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ).آنچه بر پشت شاهین ترازوی زرسنج خاری باشد. به هندی کانیا گویند. ( غیاث اللغات ). میله عمودی بر شاهین که در میان دروازه جا دارد و برای درستی وزن باید راست دروازه ایستاده بود : بیشتر بخوانید ...