زبانزد

/zabAnzad/

مترادف زبانزد: مثل، مصطلح، مشهور، معروف

معنی انگلیسی:
famous, notorious, rampant, rumor, rumour, expression, idiom, proverbial, topical, colloquialism

لغت نامه دهخدا

زبان زد. [ زَ زَ ] ( ن مف مرکب مرخم ) روزمره و محاوره. ( آنندراج ). گفتگوی هر روزه و مذاکره هر روزه. ( ناظم الاطباء ). || مشهور، سائر چون مثل ، مطلبی که بر سر زبانها است. رجوع به زبان زد شدن شود.

فرهنگ فارسی

موضوعی که برسرزبانهاافتدودرهمه جااز آن گویند
( صفت ) آنچه که بر سر زبانها افتد مطلبی که گروه بسیار از آن مطلع شوند : [[ زبانزد خاص و عام شد ]] .
گفته گوی هر روزه و مذاکره هر روزه مشهور مطلبی که بر سر زبانها است

فرهنگ معین

( ~. زَ ) (ص مف . ) معروف ، مشهور.

فرهنگ عمید

موضوعی که بر سر زبان ها افتد و در همه جا بگویند، مطلبی و سخنی که عدۀ بسیاری از آن آگاه شوند و به یکدیگر بگویند.

پیشنهاد کاربران

لیسیده شده.
مشهور و شهره را گویند ولی افراد بی تربیت و کم سواد آن را زبان زدن به آلت زن و لذت جنسی او معنا میکنند امیدوارم جایی که فرهنگ سازی صورت نگرفته است خطری نداشته باشد بلکه باعث تسهیل و صمیمیت بیشتر زن و شوهر گردد .
فردی که زمان بسیار قدیم او را میشناختند
زباَنزد
هوالعلیم
زَبانزَد: مطلبی که مورد تائید همگان است ؛ موضوعی که اکثریت مردم به درستی آن اعتقاد دارند ؛ سخنی که بر سر زبان ها است. ( زبانزد خاص وعام ) . . .
زبانزد :ضرب المثل
دکتر کزازی " زبانزد " را در نوشته های خود به جای " ضرب المثل" بکار برده است.
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۳۰.
نگاه شود به ضرب المثل
زبانزد. ( صفت مفعولی مرکب مرخم ) رجوع شود به «زبان زد». معروف، مشهور. ( منبع: فرهنگ فارسی معین )
ضرب المثل

بپرس