زبان گرفتن

لغت نامه دهخدا

زبان گرفتن. [ زَ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) لکنت افتادن بر زبان. ( آنندراج ). لکنت زبان. ( ناظم الاطباء ). گرفتن زبان. بعضی حروف را از مخارج آن اداء نتوانستن مانند دال بجای ذال و لام بجای راء و غیره :
چو دم شکوه زبانم ز خجالت گیرد
شرم زور آورد و راه شکایت گیرد.
ملک قمی ( از آنندراج ).
|| زبان گرفتن در اصل آن است که مردی را از فوج دشمن بدست آرند و استفسار احوال فوج وی از آن نمایند. ( ارمغان آصفی ) ( آنندراج ). شخصی از لشکرغنیم گرفتن برای تحقیق احوال. ( فرهنگ رشیدی ). خبردار شدن از احوال مخالف. ( ناظم الاطباء ) :
از ترک تاز عشق شکایت چسان کنم
کین لشکر ازسپاه من اول زبان گرفت.
صائب.
در بزم می اسیر شب از وصف طره ای
صدقی زبان شوخی تقریر میگرفت.
میرزاجلال اسیر ( از آنندراج ).
|| در تداول عامه ، کودک را با گفتاری مهربان یا نقل افسانه از گریه و خواهش بازداشتن و با گفتارهای خوب آرام کردن. || در تداول عامه ، ناله و زاری کردن در مصیبت به آواز بلند و بیان محامد و محاسن مرده را نمودن. ( ناظم الاطباء ). برای مرده نوحه گفتن. رثاء او کردن. با زاری کلماتی گفتن درباره او نوحه سرایی کردن. ترثیة. رثاء. ندب. ندبه. نوحه.

فرهنگ فارسی

لکنت زبان در تداول عامه کودک را با گفتاری مهربان یا نقل افسانه از گریه و خواهش باز داشتن و با گفتار های خوب آرام کردن برای مرده نوحه گفتن

پیشنهاد کاربران

زبان گرفتن ؛ گنگ شدن. لال شدن. قادر به تکلم نبودن :
چنان دان که فردا در آن داوری
نگیرد زبانت به عذرآوری.
نظامی.

بپرس