تنها نه اشک راز مرا جسته جسته گفت
غماز رنگ هم به زبان شکسته گفت.
صائب.
غبار خط به زبان شکسته میگویدکه فیض صبح بناگوش یار را دریاب.
صائب.
زبان شکسته. [ زَ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) کژمژزبان. لال پتی :
گویی زبان شکسته و گنگ است بت ترا
ترکان همه شکسته ز بانگ تواند نون.
عماره.
رجوع به ناظم الاطباء ذیل شکسته زبان شود.