زبان زده. [ زَ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) گفتگوشده. مذاکره شده. ( ناظم الاطباء ). || مشهورشده. بر سر زبان افتاده : شد همچو او زبان زده هر سخن سرای ناسور کون خر سر خمخانه جوش کرد.سوزنی.