زبان داشتن. [ زَ ت َ ] ( مص مرکب ) دارای زبان بودن. زبان داری. || قدرت تکلم داشتن. مقابل زبان بستگی. بی زبانی بمعنی ناتوانی از سخن : اگر مرده مسکین زبان داشتی به فریاد و زاری فغان داشتی.
سعدی ( بوستان ).
رجوع به زبان دار و زبان داری شود. || زبان داشتن با کسی. رجوع به زبان شود.