زبان بازی کردن. [ زَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مکالمه کردن. باهم سخن گفتن. ( آنندراج ) : سخن دارد به آب زندگی لعل گهربارش زبان بازی بکامل میکند مژگان خونخوارش.
صائب.
بخود چو موی میانت ز رشک میپیچم چو شانه با سر زلفت کند زبان بازی.
محمدقلی میلی ( از آنندراج ).
و رجوع به زبان بازی شود.
مترادف ها
quibble(فعل)
زبان بازی کردن، ایهام گویی کردن
prevaricate(فعل)
طفره رفتن، دروغ گفتن، دوپهلو حرف زدن، زبان بازی کردن
equivocate(فعل)
طفره رفتن، دروغ گفتن، دوپهلو حرف زدن، زبان بازی کردن، ابهام بکار بردن