زبال

لغت نامه دهخدا

زبال. [ زِ ] ( ع اِ ) آنچه مورچه برداشته برد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( تاج العروس ). در نسخ قاموس : ما تحمله النحلة بفمها است و صواب نملة است. ( تاج العروس ). || چیز اندک و حقیر. ( منتهی الارب ). ما اصاب زِبالا و زُبالا؛ یعنی نرسیده «بدست نیاورده » چیزی را. ( تاج العروس ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

زبال. [ زُ ] ( ع اِ ) لغتی است در زِبال بمعنی چیز اندک و حقیر. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده فوق شود.

زبال. [ زَب ْ با ] ( ع ص ) آنکه زبل ( سرگین ) جمع میکند و این ماده را ندیده ام و از آن روی آوردم که بگفته قراء این گونه اشتقاق قیاسی است. ( اقرب الموارد ). سرگین کش و گودبر. ( ناظم الاطباء ). سرگین کش. ( ملخص اللغات حسن خطیب ). رجوع به تاج العروس و زباله کش شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آنچه مورچه به دهان بردارد. ۲ - چیز اندک شئ قلیل .
آنکه زبل جمع میکند

فرهنگ معین

(زِ یا زُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - آن چه که مورچه به دهان بردارد. ۲ - هر چیز اندک .

پیشنهاد کاربران

بپرس