زایل گردیدن

لغت نامه دهخدا

زایل گردیدن. [ ی ِ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) محو شدن. زدوده شدن. زایل گشتن : اگر تا این غایت نواختی بواجبی از مجلس ما نرسیده است اکنون پیوسته بخواهد بود تا همه نفرتها وبدگمانی ها که این مخلط افکنده است زایل گردد. ( تاریخ بیهقی ص 335 ). اگر از این علامات چیزی مشاهدت افتد شبهت زایل گردد. ( کلیله و دمنه ). || دور شدن. جدا ماندن. کوتاه شدن :
زایل نگردد از سر او تا جهان بود
این سایه شهنشه و این سایه قدیر.
منوچهری
|| بسرآمدن. تمام شدن. پایان یافتن :
ندانستم من ای سیمین صنوبر
که گردد روز چونین زود زایل.
منوچهری.
رجوع به زایل گشتن شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس