زای

لغت نامه دهخدا

زای. ( حرف ، اِ ) لغتی است در حرف «ز» و این لغات نیز در وی هست : زاء؛ زا، زَی ، زء. ( منتهی الارب ).و جمع آن : اَزْوَاء، اَزْیاَء، اَزْو، ازی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). و گویند: هذه زای ٌ فزیّها؛ یعنی آن را بزاء بخوان. ( اقرب الموارد ) :
همیشه تا نقطی برزنند بر سر زای
همیشه تا سه نقط برنهند بر سر شین.
فرخی.
و رجوع به «ز» شود.

زای. ( نف مرخم ) زاینده. ( شرفنامه منیری ). زاینده. و همیشه در ترکیب استعمال میگردد. ( ناظم الاطباء ) :
چون توئی هرگز نبیند عالم فرزانه بین
چون توئی هرگز نزاید گنبد آزاده زای.
سنائی.
جویبار تو گهرسنگ شده دریاوار
شاخسار تو صدف وارشده گوهرزای.
انوری.
آنکه با نقش وجودش ورق فتنه نشست
عالم نایبه بخش و فلک حادثه زای.
انوری.
عقبت نیست زانکه هست عقیم
از نظیر تو، چرخ نادره زای.
انوری.
مطلع برج سعادت ، فلک اختر سعد
بحر دردانه شاهی ، صدف گوهرزای.
سعدی.
نگویمت چو زبان آوران رنگ آمیز
که ابر مشک فشانی و بحر گوهرزای.
سعدی.

زأی. [ زَءْی ْ ] ( ع اِمص ) تکبر. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) در ترکیب بجای [[ زاینده ]] آید : حادثه زای گوهر زای .
زاینده

فرهنگ عمید

۱. = زاییدن
۲. زاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): سخت زای، سخت زا، نازای، نازا، گوهرزای، گوهرزا.

پیشنهاد کاربران

زای ( Zay ) : در زبان ترکی به معنی خراب و گندیده
در زبان گیلکی:
زای : بچه
زاک : بچه

بپرس