همی پور را زال زر خواند سام
چو دستان ورا کرد سیمرغ نام.
فردوسی.
زال زر اندر ازل زلزال ابروی تو دیددر ازل شد خنگ ساز از هول آن زلزال زال.
قطران.
رشته تا یکتاست آن را زور زالی بگسلدچون دوتا شد عاجزآید از گسستن زال زر.
سنائی.
ماه نو ابروی زال زر و شب رنگ خضاب خوش خضاب از پی ابروی زر آمیخته اند.
خاقانی.
چون منصفی نیابی چه معرفت چه جهل چون زال زر نبینی چه سیستان چه بست.
خاقانی.
کیخسرو است زال و همام است زال زرمهلان او تهمتن توران ستان ماست.
خاقانی.
|| بمعنی پیر فرتوت. ( حاشیه دکتر معین بر برهان قاطع ).