زاق
لغت نامه دهخدا
زاق. [ قِن ْ ] ( ع ص ) از زقی و زقو ( مخفف زاقی ). || هر که فریاد کند. ( تاج العروس ). || ( اِ ) خروس و جمع آن زواقی است. یقال : هو اثقل من الزواقی ؛ ای الدیکة لانهم کانوا یسمرون فاذا صاحت تفرقوا. ( تاج العروس ). و رجوع به زاقی شود.
فرهنگ فارسی
هر که فریاد کند خروس و جمع آن زواقی است
فرهنگ معین
اصطلاحات و ضرب المثل ها
ضایع، زاقارت، یه کامیون کار اشتباه
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید