زاغ زرع

لغت نامه دهخدا

زاغ زرع. [ غ ِ زَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زاغ بزرگ را غداف و زاغ کوچک را زاغ و زاغ الزرع نیز خوانند. مأکول اللحم است. گویند زیادت از هزار سال عمر یابد. با بوم دشمنی دارد و همه مرغی چون بچه را بزرگ کند از پیش خود براند الا غداف که پیوسته رعایت کند. پر غداف سوخته و سوده بر اندام طلا کند موی رویاند. چشم غداف و بوم در میان جمع بسوزانند در میانشان عداوتی افتد که هرگز بصلاح نیاید. دلش خشک کرده و سوده بخورند چند روز بر تشنگی صابر باشند. زهره اش با زهره خروس خلط کرده در عسل آمیزند و اکتحال کنند تاریکی چشم ببرد. و خضاب را بغایت نیکو است. گوشت و حوصله اش خشک کرده و سوده با عسل آمیخته سه روز هر روز سه قیراط بخورند بهق زایل کند و نزول آب چشم بازدارد. شحمش به روغن گل آمیخته در رخ مالند هر حاجت که از سلطان خواهد روا بود. خونش خشک کرده بواسیر و نواصیر را مفید است. ذرقش بر موضع طحال طلا کنند صحت دهد. ( نزهة القلوب مقاله اول چ لیدن ).

فرهنگ فارسی

زاغ بزرگ را غداف و زاغ کوچک را زاغ و زاغ الزرع نیز خوانند

پیشنهاد کاربران

بپرس