درنگی که گفتم که پروین همی
نخواهد شد از تارکم زاستر.
دقیقی.
ستاره ندیدم ، ندیدم رهی به دل زاستر ماندم ازخویشتن .
ابوشکور ( از لغت فرس اسدی ).
برو آیم و زاستر نگذرم نخواهم که رنج آید از لشکرم.
فردوسی.
هیچ علم از عقل او موئی نگردد بازپس هیچ فضل از خلق او گامی نگردد زاستر.
فرخی.
مجنبان گیسوانش را ز بالین ز چشمش زاستر کن خواب نوشین.
( ویس و رامین ).
و آنچه صلاح من در آن است و تو بینی و مثال دهی... از آن زاستر نشوم. ( تاریخ بیهقی ص 32 ). کس را از این سالاران زهره نباشد که از مثال تو زاستر شود. ( تاریخ بیهقی ).اندر رضای خویش تو یا رب به دو جهان
از خاندان حق تو مکن زاستر مرا.
ناصرخسرو.
دعای من ز دو لب زاستر همی نشودبدان سبب که رسیدم بجایگاه دعا.
مسعودسعد.
چو روشن شد از نور خور باخترشد از چشم سایه زمین زاستر.
مسعودسعد.
ساقی می ، توبه را برده پس کوه قاف بلکه ز کوه عدم زاستر انداخته.
خاقانی.
دلم ز راه هوای تو برنمی گرددهوای تو ز دلم زاستر نمی گردد.
خاقانی.
همه جور زمانه بر فضلا است بوالفضول از جفاش ، زاستر است.
خاقانی.
چندین هزار خلق ز جاه تو در پناه شاید که در میانه مرا زاستر کنند.
کمال الدین اسماعیل.
بنشست آفتاب به پهلوی تو ز قدرچرخش بدید و گفت که ای خیره زاستر.
شمس فخری.
|| بالاتر.( شرفنامه منیری ) : چون بهمه حرف علم درکشید
زاستر از عرش علم برکشید.
نظامی.
به کنه مدحت او چون رسی که من باری بسی ز خطه امکانش زاستر دیدم.
کمال الدین اسماعیل.
قبای ترا چرخ باد آسترجنابت بود از فلک زاستر.
منیری.
|| جدا. یک سوی. ( شرفنامه منیری ).