چه موئی چه نالی چه گریی چه زاری
که از ناله کردن چوما بی نوالی.
فرخی.
بریده شد نسبم از سیادت و ملکت بدین دو درد همی گریم و همی زارم.
سوزنی.
سعدی اگر خاک شود همچنان ناله و زاریدنش آید بگوش.
سعدی.
هم عارفان عاشق دانند حال مسکین گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد.
سعدی.
عیبش مکنید هوشمندان گر سوخته خرمنی بزارد.
سعدی.
بلی شاید که مهجوران بگریندروا باشد که مظلومان بزارند.
سعدی.
|| شکایت پیش کسی بردن. استعانت. التماس. یاری خواستن : از دست چنین دشمن بحضرت من بنال و میزار. ( بهأولد ).از جور تو هم به تو زاریم
وز دست تو هم بر تو نالیم.
سعدی.
و رجوع به زار و زاری شود.