مستی مکن که نشنود او مستی
زاری مکن که نشود او زاری.
رودکی.
شو تا قیامت آید زاری کن کی رفته رابزاری بازآری.
رودکی.
بزاری بر اسفندیار آمدندهمه دیده چون نوبهار آمدند.
فردوسی.
بزاری روز و شب فریاد خوانم چو دیوانه بدشت و که روانم.
ویس و رامین.
و او را ابلیس نام کنند و بر حکم خدای مغضوب و مردود بود بر جائی بایستاد و سیصد سال گریه و زاری کرد. ( قصص الانبیاء ص 8 ).بدخمه درآمد پس از چند روز
که بر وی بگرید بزاری و سوز.
سعدی ( بوستان ).
بنال سعدی اگر چاره وصالت نیست که نیست چاره بیچارگان بجز زاری.
سعدی.
|| ناله و فغان. ( از حواشی دکتر معین بر برهان قاطع ).نالیدن و عجز نمودن. ( غیاث اللغات ). اظهار عجز و بیکسی. این مجاز است مأخوذاز زار بمعنی ضعیف. ( آنندراج ) : زخمه عشق تراست از دل من ساز
زاری خاقانی است ناله زیرم.
خاقانی.
|| ناله یا آوای آلات موسیقی : تا بود شادی جائی که بود زاری زیر
تابودرامش جائی که بود ناله بم.
فرخی.
|| الحاح. و بمعنی دعا نیز آمده است. ( آنندراج ). از کسی چیزی بتضرع و لابه خواستن. با گریه و ناله دعا کردن : هزار زاره کنم نشنوند زاری من
بخلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم.
دقیقی.
بنالید بر کردگار جهان بزاری همی آرزو کرد آن.
فردوسی.
گهی بشادی گفتم همی که باده بگیرگهی بزاری گفتم همی که بوسه بیار.
مسعودسعد.
مشو خامش چو کار افتد بزاری که باشد خامشی نوعی ز خواری.
نظامی.
چون خدا خواهد که غفاری کندمیل بنده جانب زاری کند.
مولوی.
زور را بگذار و زاری را بگیررحم سوی زاری آید ای فقیر.
مولوی.
غلامی که دگر دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده ، گریه و زاری درنهاد. ( گلستان ). که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم. ( گلستان ). گروهی مردمان را دید هریکی به قراضه ای در معبر نشسته و رخت سفر بسته... زبان ثنا برگشود چندانکه زاری کرد یاری نکردند. ( گلستان ).بیشتر بخوانید ...