زار گریستن

پیشنهاد کاربران

زار گریستن ؛ بزاری گریستن :
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانا نگرید چنین ابر، زار.
ابوشکور بلخی.
همه یکسره زار بگریستند
بدان شوربختی همی زیستند.
فردوسی.
همی هر دوان زار بگریستند
که یک چندبی آرزو زیستند.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
خدای داند کاندر درخت ها نگرم
ز درد خون خورم و چون زنان بگریم زار.
فرخی.
ز گریانی که هستم مرغ و ماهی
همی گریند بر من همچو من زار.
فرخی.

بپرس