زار و وار. [ رُ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) در غایت بیچارگی. در نهایت بدحالی. ( فرهنگ کلمات و مصطلحات راحة الصدور راوندی چ محمد اقبال ص 503 ) : من بنیزه سر مار در زمین دوزم تا مرغ ، راه هوا بردارد و مار را بزار و وار بگذارد. ( راحة الصدور راوندی چ اقبال ص 422 ). و آن مدبر خاکسار علم نگوسار، بزار و وار زنده بر دار باد و بسطت ملکش از وطأت لشکر و سطوت حشم و حشر غیاث الدین خراب. ( راحة الصدور راوندی چ اقبال ص 221 ). و رجوع به زاروار شود.