زادخوست

لغت نامه دهخدا

زادخوست. [ خوَس ْ / خُس ْ ] ( ص مرکب )بمعنی زادخور است که پیر سالخورده باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). || شخصی که چیزی کم خورد و ضعیف و نحیف باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). || کودکی که از بیماری کلان نگردد؛ الائتنان. ( منتهی الارب در ماده ت ن ن ). قصیع. کلانسال خرد؛ الشباب. ( السامی فی الاسامی ). طفلی که نمو او کم است و مبتلا به لاغری و نقصان قوه نامیه باشد. || شخصی که هر چه دارد صرف کند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - پیر سالخورده فرتوت . ۲ - ضعیف ناتوان .

فرهنگ معین

(خُ ) (ص مف . ) سالخورده ، فرتوت .

پیشنهاد کاربران

بپرس