زاحف

لغت نامه دهخدا

زاحف. [ ح ِ ] ( ع ص )( از زحف ) راه رونده. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). || لشکر که در اثر کثرت بگرانی راه بسوی جهاد پیماید . ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس از اساس ). || لشکر که آرام آرام بسوی جهاد رود. قوله تعالی : اذا لقیتم الذین کفروا زحفاً ( قرآن 15/8 ). قال الزجاج ای زاحفین و هو ان یزحفوا الیهم قلیلاً قلیلاً. ( تاج العروس ). || شتر سپل کشان رونده از ماندگی. || تیر غیژان رونده تا بنشانه. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || آنکه بشکم راه رود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || آنکه بر سرین راه رود. کودکی که پیش از براه افتادن نشسته راه رود. ( تاج العروس ). || آنکه سیاحة در بلاد دور نکند و جز بنزدیک وطن خود نرود. ( تاج العروس از جمهره ). || نام شتری است و ثعلب این را انکار کند و گوید وصف شتری است که از راه مانده شده است. ( تاج العروس ).

فرهنگ فارسی

از زحف راه رونده یا لشکر که در اثر کثرت بگرانی راه بسوی جهاد پیماید

پیشنهاد کاربران

بپرس