به صد پی اندر ده جای ریگ چون سرمه
به ده پی اندر صد جای سنگ چون نشتر.
فرخی.
تا هست خامه خامه به هر بادیه ز ریگ وز باد غیبه غیبه بر او نقش بیشمار.
عسجدی.
گفت حال این شهر... چون ریگی است در دیده. ( تاریخ بیهقی ).معده ت چاهیست ای رفیق که آن چاه
پر نشود جز به خاک و ریگ و به ماله.
ناصرخسرو.
- از ریگ روغن کشیدن ؛ کنایه از به دست آوردن چیزی از چیزی که حصول آن از آن چیز ممکن نباشد. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به همین ترکیب در ذیل روغن شود.- خامه ریگ ؛ تل ریگ :
کوس تو کرده ست بر هر دامن کوهی غریو
اسب تو کره دست برهر خامه ریگی صهیل.
فرخی.
- ریگ پیمودن ؛ پیمانه کردن ریگ. سنجیدن و کشیدن و وزن کردن ریگ : در کارهای دینی و دنیایی
جز همچنان مباش که بنمایی
زنهار تا به سیرت طراران
ارزن نموده ریگ نپیمایی.
ناصرخسرو.
- ریگ به کفش یا در کفش داشتن ؛ مقصودی نهانی در صورت و ظاهر کاری داشتن. ( امثال و حکم دهخدا ) : اگر ریگی به کفش خود نداری
چرا بایست شیطان آفریدن.
ناصرخسرو.
- ریگ در کفش یا موزه کسی افتادن ؛ به اضطراب و خارخار یا بیم و هراس دچار شدن. ( یادداشت مؤلف ) : حذر آنگه کنی که درفتدت
ریگ در کفش و کیک در شلوار.
سنایی.
- ریگ روان ، روان ریگ ؛ ریگ متحرک. ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ). مجموعه ریگ که در بیابانها به سبب وزش باد از سویی به سویی حرکت می کندو پشته هایی از ریگ تشکیل می دهد. ( فرهنگ فارسی معین ). آن ریگ که جانب شمالی و مانند آب باشد و در آنجا جانور نمی زید و آن ریگ همه نقره فام است و هر چشمه که از آن برمی آید آب وسیماب آمیخته می باشد و آب بالاتر می رود و سیماب فرود، و هرکه از آن آب بخورد، بمیرد. ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ) ( برهان ) : بیابانش پیش آمد و ریگ و دشت
تن آسان به ریگ روان برگذشت.
فردوسی.
به رومی سپاهی نشاید شکست نشاید روان ریگ بر کوه پست.بیشتر بخوانید ...