قلیه باقلی و قلیه سیب و ریواس
گزری باشد پر کوفتها گرد و صغار.
بسحاق.
- شربت ریواس ؛ شربتی که با عصاره ریواس تهیه کنند. ( فرهنگ فارسی معین ).|| ریا. نفاق. فریب. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). مکر و حیله. ( آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) :
ای فلک شرم تا کی این نیرنگ
ای جهان توبه تا کی این ریواس.
مسعودسعد ( از آنندراج ).
می نداری خبر تو ای نسپاس که به صد بند و حیلت و ریواس.
سنایی.
چه خواهم کرد زرق و هزل و ریواس نخواهم نیز غافل بود و فرناس.
سنایی.
می و معشوقه را بگزین به عالم جز این دیگر همه زرق است و ریواس.
سنایی.
به ریواس ار توان لعبت روان کردروان نتوان بدو دادن به ریواس.
سنایی.
چرا گوید سنایی از خطیری نخواهم خورد هزل و زرق و ریواس.
سوزنی.
|| افسون. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ).- ریواس دردادن ؛ فریب دادن. گول زدن :
گناه کردن هر خس بدان همی نرسد
که عذر خواهد و خواهد که دردهد ریواس.
سیدحسن غزنوی.