ریمناک

لغت نامه دهخدا

ریمناک. ( ص مرکب ) ریمی و دارای ریم. مانند جراحتی که در آن ریم فراهم شده باشد. ( ناظم الاطباء ). باریم. پرریم. ریمگین. طَفِس. خم ناک. ( یادداشت مؤلف ). چرکناک. ( آنندراج ). || کثیف. ناپاک. چرکین. ملوث. پلید. آلوده. ( ناظم الاطباء ) :
موی سر جغبوت و جامه ریمناک
از برون سو باد سرد و بیمناک.
رودکی.
خدای عزوجل برتنهای ایشان جامه نگاه داشت فرسوده و دریده نشد و ریمناک نشد. ( ترجمه طبری بلعمی ). || منتفخ و آماسیده. || زبون و پوسیده. || فاسد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

چرکناک، چرکین، چرک آلود
ریمی و دارای ریم مانند جراحتی که در آن ریم فراهم شده باشد .

فرهنگ عمید

چرکناک، چرکین، چرک آلود.

جدول کلمات

چرکین ، چرک آلود

پیشنهاد کاربران

بپرس