چون به حرب آیی با دشنه ریم آهن
مکن ای غافل بندیش ز سوهانم.
ناصرخسرو.
نعل اسبان شد آنچه ریم آهن تیغ شاهان شد آنچه روهیناست.
مسعودسعد.
آن آهنم که تیغ ترا شایم از نکویی ریم آهنی نیم که ز خود جوهری ندارم.
خاقانی.
خشنی ام تا ریزه ریم آهنی بر سر تیغ یمان خواهم فشاند.
خاقانی.
ز نوک ناوک این ریمن خم آهن فام هزار چشمه چو ریم آهن است سینه من.
خاقانی.
رجوع به خبث الحدید شود.