لغت نامه دهخدا
ریشی. ( اِخ ) دهی از بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. دارای 110 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و پنبه و میوه و راه آن اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
فرهنگ فارسی
مترادف ها
زخم یا قرحه، ایجاد زخم یا قرحه، ریشی
پیشنهاد کاربران
ریشیRishi - بمعنی بیننده.
کسیکه دارای رسانایی اکستاتیک ( کوندالینی ) بر پا خواسته در سیستم اعصاب و تجارب پالایش یافته در ادراک حسیِ درون و بیرون بدن است. در اینصورت است که ارتباط آگاهی با پرانا ( انرژی تصفیه شده ) میتواند مستقیما مشاهده شود. این وجه تسمیۀ اصطلاح بیننده است. ریشی همچنین اصطلاحی است عمومی که برای توصیف یک خردمند، سادو، زاهد خلوت گزیده و درویش بکار می رود.
... [مشاهده متن کامل]
کسیکه دارای رسانایی اکستاتیک ( کوندالینی ) بر پا خواسته در سیستم اعصاب و تجارب پالایش یافته در ادراک حسیِ درون و بیرون بدن است. در اینصورت است که ارتباط آگاهی با پرانا ( انرژی تصفیه شده ) میتواند مستقیما مشاهده شود. این وجه تسمیۀ اصطلاح بیننده است. ریشی همچنین اصطلاحی است عمومی که برای توصیف یک خردمند، سادو، زاهد خلوت گزیده و درویش بکار می رود.
... [مشاهده متن کامل]