ریشی


معنی انگلیسی:
wound

لغت نامه دهخدا

ریشی. ( حامص ) ریش بودن. مجروح بودن. زخمی بودن. زخم بودن. جراحت داشتن. ( از یادداشت مؤلف ) : اربیاسوس گوید: طویل ( از زراوند ) ریشی رحم را موافق تر است. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

ریشی. ( اِخ ) دهی از بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. دارای 110 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و پنبه و میوه و راه آن اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ فارسی

ده از بخش صفی آباد شهرستان سبزوار

مترادف ها

ulceration (اسم)
زخم یا قرحه، ایجاد زخم یا قرحه، ریشی

پیشنهاد کاربران

ریشیRishi - بمعنی بیننده.
کسیکه دارای رسانایی اکستاتیک ( کوندالینی ) بر پا خواسته در سیستم اعصاب و تجارب پالایش یافته در ادراک حسیِ درون و بیرون بدن است. در اینصورت است که ارتباط آگاهی با پرانا ( انرژی تصفیه شده ) میتواند مستقیما مشاهده شود. این وجه تسمیۀ اصطلاح بیننده است. ریشی همچنین اصطلاحی است عمومی که برای توصیف یک خردمند، سادو، زاهد خلوت گزیده و درویش بکار می رود.
...
[مشاهده متن کامل]

بپرس