ریشه کردن

لغت نامه دهخدا

ریشه کردن. [ ش َ / ش ِ ک َدَ ] ( مص مرکب ) ریشه راندن. ریشه دواندن. ( از مجموعه مترادفات ص 189 ). رشد و نمو ریشه نبات. ( فرهنگ لغات عامیانه ). ریشه نهادن. ریشه دوانیدن :
خاری است غم که در دل ما ریشه کرده است
ماری است پیچ و تاب که در آشیان ماست.
صائب ( از آنندراج ).
|| ریشه ریشه شدن پوست در سر انگشت. ( فرهنگ لغات عامیانه ). زیادتی در کناره ناخن برآمدن و آزار دادن. || جایگیر شدن و مستحکم شدن وضع و قوام یافتن و استحکام وضع کسی یا چیزی. ( از فرهنگ لغات عامیانه ).

فرهنگ فارسی

ریشه راندن . ریشه دواندن

پیشنهاد کاربران

کونه بستن ؛ ریشه کردن : پیاز آدم ، هر جایی کونه نمی بندد. ( امثال و حکم دهخدا ) .

بپرس