ریشة. [ ش َ ] ( اِخ ) پدر قبیله ای است ، یا نام دختر معاویةبن بکر،مادر مالک وحیدبن عبداﷲبن هبل است. ( منتهی الارب ).
ریشه. [ ش َ/ ش ِ ] ( اِ ) طراز و تارهای پنبه ای و ابریشمین و جز آن که از چیزی آویزان باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). || طره دستار. ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ). آنچه از تار بی پود گذارند در جانب جامه زینت را: ریشه گلیم. ریشه کلاغی. ریشه دستمال. آنچه رشته رشته و تارتار آویزداز کار فرش و جز آن زینت را. شمله دستار. علاقه دستار. فش دستار. دنبوقه دستار. ( یادداشت مؤلف ). کناره بعضی چیزها که رشته رشته آویخته باشند: ریشه ردا. ریشه مقنعه. ریشه دستار. ( آنندراج ) :
تاتو آن خیش ببستی پسر اندر پسرا
بردلم گشت فزون از عدد ریشه ش ریش.
کسایی.
دارم بسی ز ریشه پوشی خیالهایابم ز عقد طره دستار حالها.
نظام قاری.
آنکه دستار طلادوز علم گردانیدکرد چون ریشه پریشان من سرگردان را.
نظام قاری.
درشده ریشه دید به والا غداد مشک از سر گرفت دل هوس زلف و خال دوست.
نظام قاری.
کرده در کار علم رفاف کار قرمزی ریشه نعلک زده نعلم در آتش می کند.
نظام قاری.
- ریشه دستار ؛ طره دستار. ( از ناظم الاطباء ). علاقه دستار که آن را در عرف هند طره گویند. ( آنندراج ) :آویخته چون ریشه دستارچه سبز
سیمین گرهی بر سر هر ریشه دستار.
منوچهری.
تخت خاقان به گوشه بالش تاج قیصر به ریشه دستار.
انوری ( از آنندراج ).
- ریشه سبحانیه ؛ کسوتی مر مرشدان را که بر سر بندند. ( ناظم الاطباء ).- ریشه ناخن ؛ آنچه بعد از چیدن ناخن در کنار جای ماند و آزار دهد در عرف هند کور گویند. ( آنندراج ) :
مشکل که ولی زاده اذیت نرساند
یارب که برافتد ز جهان ریشه ناخن.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
|| نوارگونه با رشته و تارهای آویخته جدابافته که بر کنار جامه دوزند برای زینت. ( یادداشت مؤلف ). || هر یک از تارهای گوشت. قسمتهای گوشت به درازا که طبعاً از آن خردتر نباشد. ( یادداشت مؤلف ). || زلف. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). || موی در اندام آدمی. || لیف و تارهای انبه. || الیاف خرمابن.. || دستک درخت انگور. || پلک چشم. ( ناظم الاطباء ). اما استوار نمی نماید. || هر چیز تافته شده مانند پلیته چراغ و فتیله توپ. ( ناظم الاطباء ). || بیخ هر چیز. ( ناظم الاطباء ). بیخ. اصل. بن. در یونانی «ریزا» .بیشتر بخوانید ...