چرخ داند که ریشخند است این
نه چون آن ریش گاو کون خر است.
انوری.
نندیشد از فلک نخرد سنبلش بجوبر کهکشان و خوشه بود ریشخند او.
خاقانی.
اگرچه طایفه ای پیش من در این دعوی به ریشخند برون می برند آری را.
ظهیر فاریابی ( از شرفنامه ).
گفته سخا را قدری ریشخندخوانده سخن را طرفی لورکند.
نظامی.
بباید ساخت با هر ناپسندی که ارزد ریش گاوی ریشخندی.
نظامی.
پرس پرسان کاین به چند و آن به چنداز پی تعبیر وقت و ریشخند.
مولوی.
تا که بربندند و بیرونش کنندغافل آن کفتار از این ریشخند.
مولوی.
نکته نادان برای ریشخند او نکوست مهره خر در خور تزیین افسارخر است.
امیرعلیشیر نوایی.
- ریشخند زدن ؛ ریشخند کردن : نباشد پادشاهی را گزندی
زدن بر مستمندی ریشخندی.
نظامی.
- ریشخند شدن ؛ مورد استهزاء قرار گرفتن : شودمیوه سنج طرب ریشخند
اگر سنجدش را بسنجد به قند.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
- امثال :ریشخند چاپلوسان فیل را خر می کند. ( امثال و حکم دهخدا ).
|| فریب. گول کردن کسی را. فریب به زبان. ( یادداشت مؤلف ). || توقع و تمنا و امید. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || تملق و خوش آمد. || تکریم و تواضع ازروی استهزاء. || ( اِ مرکب ) حمار و خر و الاغ. ( ناظم الاطباء ). || ( ص مرکب ) مضحکه و شایان استهزا و خنده. || متملق و چاپلوس. ( ناظم الاطباء ).