وگر نی رنج خویش از خویشتن بین
چو رویت ریش گشت و دست افکار.
ناصرخسرو.
درد به پای او درآمد و آماس کرد و ریش گشت و درد می کرد. ( قصص الانبیاء ص 138 ).- ریش گشتن یا گردیدن دل ؛ مجروح و زخمی شدن آن. کنایه از آزرده خاطر شدن :
بنازد بر او نیز باران خویش
دل مرددرویش از او گشته ریش.
فردوسی.
نگه کن که تا خود چه آید به پیش کزین اسب جان و دلم گشته ریش.
فردوسی.
همانگه بخواند ترا نزد خویش دل مادرت گردد از درد ریش.
فردوسی.