ریش گشتن

لغت نامه دهخدا

ریش گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) ریش گردیدن. زخمی شدن. آزردن. خستن. ( یادداشت مؤلف ) :
وگر نی رنج خویش از خویشتن بین
چو رویت ریش گشت و دست افکار.
ناصرخسرو.
درد به پای او درآمد و آماس کرد و ریش گشت و درد می کرد. ( قصص الانبیاء ص 138 ).
- ریش گشتن یا گردیدن دل ؛ مجروح و زخمی شدن آن. کنایه از آزرده خاطر شدن :
بنازد بر او نیز باران خویش
دل مرددرویش از او گشته ریش.
فردوسی.
نگه کن که تا خود چه آید به پیش
کزین اسب جان و دلم گشته ریش.
فردوسی.
همانگه بخواند ترا نزد خویش
دل مادرت گردد از درد ریش.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

یا ریش گردیدن . زخمی شدن . آزردن

پیشنهاد کاربران

بپرس