یا زندم یا کندم ریش پاک
یا دهدم کار یکی بر کلال.
حکاک.
باشد که به طلی های گرم حاجت آید چون خردل و انجیر و پودنه دشتی و ثفسیا تا ریش کند و طلی ها بپالاید. ( ذخیره خوارزمشاهی ).هرگه که فلک دل مرا ریش کند
تنها فکند مرا و فردیش کند.
مسعودسعد.
شاه بدانی که جفا کم کنی گر دگری ریش تو مرهم کنی.
نظامی.
بکرد از سخنهای خاطرپریش درون دلم چون در خانه ریش.
سعدی ( بوستان ).
فراموش کردی مگر مرگ خویش که مرگ منت ناتوان کرد و ریش.
سعدی ( بوستان ).
بیننده دوست را مکن ریش شرمی هم از آن دو دیده خویش.
امیرخسرو دهلوی.
- ریش کردن دل ؛ مجروح ساختن آن. آزرده ساختن آن : سرانجام جوی از همه کار خویش
به تیمار بیشی مکن دلت ریش.
فردوسی.
فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 200 ).مکن تا توانی دل خلق ریش
اگر می کنی می کنی بیخ خویش.
( بوستان ).اگر می کنی می کنی بیخ خویش.
|| به تارتار از یکدیگر جدا ساختن. ( یادداشت مؤلف ).
- دل کرده ریش ؛ دل مجروح. خسته دل. آزرده خاطر :
سراسر بیاورد گردان خویش
بدیشان نگه کرد دل کرده ریش.
فردوسی.- دل کرده ریش ؛ دل مجروح. خسته دل. آزرده خاطر :
سراسر بیاورد گردان خویش
بدیشان نگه کرد دل کرده ریش.
سپس راه ایران گرفتند پیش
ز کردار کاوس دل کرده ریش.
فردوسی.ز کردار کاوس دل کرده ریش.
تهمتن پیاده همی رفت پیش
دریده همه جامه دل کرده ریش.
فردوسی.دریده همه جامه دل کرده ریش.