- بادریسه ؛ بادریس. فلکه گلوی دوک :
گر کونت از نخست چنان بادریسه بود
آن بادریسه اکنون چون دیگ ریسه شد.
لبیبی.
رجوع به بادریس شود.- دوک ریسه ؛ آن دوک که بدان ریسمان خیمه وجز آن تابند. ( آنندراج ). رجوع به مدخل دوک ریسه شود.
- ریسه رفتن دل ؛ نوعی از حالت در شکم شبیه به گرسنگی. حالی شبیه به گرسنگی در معده پدید آمدن. یا خود همان حال گرسنگی است : دلم ریسه می رود. پیدا آمدن حالتی در معده مانند کسی که گرسنه است یا کرم در معده دارد و یا ترشی بسیار خورده. ( یادداشت مؤلف ).
- ریسه سازی ؛ ( اصطلاح گچ بری ) روی هم قرار دادن آجرها یا خشتها بطور ساده. مقابل بافتن.
|| شوربای غلیظ که به بالای شله پولاو و کشکک و امثال آن ریزند. ( یادداشت مؤلف ). || هریسه. حلیم. صاحب برهان این دو معنی را به کلمه ریس داده است ، لیکن از بیت لبیبی [ ذیل ماده قبل ] معلوم است که ریسه است ، ریس و ریسه هردو به معنی هریسه آمده است. ( یادداشت مؤلف ).
ریسه. [ س َ ] ( اِخ ) دهی از بخش شهربابک شهرستان یزد. دارای 748 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).
ریسه. [ س ِ ] ( اِخ )دهی از بخش نطنز شهرستان کاشان. دارای 470 تن سکنه.آب آن از 4 رشته قنات و محصول عمده آنجا غلات ، حبوب ، میوه ، خربزه و هندوانه است. مردم برای تأمین معاش به تهران می روند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).