چنان سخت زد بر زمین کاستخوان
بریزید و هم در زمان داد جان.
فردوسی.
تن او را بجهت اعتبار از دو جانب بیاویختند تا بپوسید و بریزید. ( جامعالتواریخ رشیدی ). شماریزیده شوید و این درخت وجود شما افشانده شود. ( کتاب المعارف ). سنگی از منجنیق بجست و در هوا ریزیده شدو از آنجا سنگکی بس کوچک بر سر ابوالقاسم آمد و بشکست. ( ترجمه تاریخ قم ص 73 ). || گداخته شدن. || حل شدن. || افشان شدن و پراکنده شدن. ( ناظم الاطباء ) : بلرزید کوه و بجوشید آب
بریزید برگ و نبات و گیاه.
( قصص الانبیاء ص 231 ).
|| کوفته شدن و نرم شدن. || پوسیدن. فاسد شدن. || مانده و خسته شدن. || متنفر و بیزار شدن. || ریختن. افشاندن. منتشر و پراکنده کردن. ( ناظم الاطباء ). || ریختن ( به معنی لازم ): ریزیدن موی. ( یادداشت مؤلف ): حرق انحصاص ؛ ریزیده شدن موی. ( تاج المصادر بیهقی ) : اندر ریزیدن مژگان و علاج آن. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بسیار باشد که... و دندان ریزیدن گیرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).ریشش ز دأثعلب ریزیده جای جای
چون یوز گشته از ره پیسی نه از شکار.
سوزنی.
مژه ریزیده چشم آشفته مانده ز خوردن دست و دندان سفته مانده.
نظامی.
برگ درخت ریزیدن گرفت.( گلستان ). گوشت مژگان خنک گرداند [ کافور ] و از ریزیدن نگاه دارد. ( نزهة القلوب ). سیاه داوران صمغ درختی است و ریزیدن موی را سود دارد. ( نزهةالقلوب ).