ز خون دل خویش من دست شستم
چنو دست بگشاد بر ریزش خون.
سوزنی.
ریزش ابر صبحگاهی دیدطبع من چو صدف دهان بگشاد.
خاقانی.
از داده دهر است همه زاده سلوت از بخشش چاه است همه ریزش دولاب.
خاقانی.
چه سود ریزش باران وعظ بر سر خلق که مرد را به ارادت صدف دهانی نیست.
سعدی.
|| گداختگی. ( ناظم الاطباء ). سرشتن و به هم آمیختن و به شکل و قالب خاص درآمدن : تن چه بود ریزش مشتی گل است
هم دل و هم دل که سخن در دل است.
نظامی.
|| جریان و روانی. || جریان به مقدارهای کم و اندازه های کوچک. || افشانی و پراکندگی. ( ناظم الاطباء ). || سقوط. درافتادن. پاشیده شدن : ریزش سقف. ریزش چاه. ( از یادداشت مؤلف ).- ریزش کردن ؛ افتادن قسمت دهانه چاه و قنات و جز آن.
-|| کنایه از بخشش کردن :
دستی که ریزشی نکند شاخ بی بر است
نخلی که میوه ای ندهدخشک بهتر است.
صائب تبریزی.
|| روانی بینی. ( ناظم الاطباء ). || بخشش و انعام. ( آنندراج ) : داد به ترتیب ادب ریزشی
صورت جان را به هم آمیزشی.
نظامی.
ریزش پنهان به سائل عمر جاویدان دهدپرده ظلمت به روی آب حیوان خوش نماست.
صائب ( از آنندراج ).
کریم از بهر ریزش می نهد رنج طلب بر خودز دریا هرچه گیرد ابر گوهربار می ریزد.
صائب ( از آنندراج ).
مستیی دارم که این هم در حساب ریزش است گر ز شوخیهای ساقی باده در پیمانه ریخت.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
- امثال :خواستن دل ریزش دست .
|| ( اِ )ریزه. براده. قطعات بسیار خرد و ذره وار که از سودن یا رشتن چیزی بریزد :
ریزش سوهان اوست داروی اطلاق از آنک
هست لسان الحمل صورت سوهان او.
خاقانی.
ای ریزه روزی تو بوده از ریزش ریسمان مادر.
خاقانی.