ترا گفتند از این بازار بگذر خاک بیزی کن
که اینجا ریزها ریزند صرافان ربانی.
خاقانی.
اگر خواهی گرفت از ریز روزی روزه عزلت کلوخ انداز را از دیده راوق ریز ریحانی.
خاقانی.
- خط ریز ؛ خط خفی. خط ریزه. ( از یادداشت مؤلف ).- ریزبافت ؛ مقابل درشت بافت ( در جامه و پارچه ). ( یادداشت مؤلف ).
- ریزبُر ؛ ( در توتون و برگ سیگار و تنباکو ) که بسیار خرد بریده باشند. ( از یادداشت مؤلف ).
- ریزخوار ؛ میکروفاژ . ( لغات فرهنگستان ).
- ریزدانه ؛ میکرولیتیک ؛ به معنی سنگهایی که از دانه های بسیار ریز ساخته شده است. ( لغات فرهنگستان ).
- ریز و مریز ؛ ریزه نقش. کوچک اندام. کسی که هیکل کوچک و جمعوجور دارد. ( فرهنگ لغات عامیانه ).
- قلم ریز ؛ قلم خفی. مقابل قلم درشت.آنکه بدان خط رقیق و نازک توان نوشت. ( یادداشت مؤلف ).
- امثال :
فلفل مبین که ریز است بشکن ببین چه تیزاست . ( امثال و حکم دهخدا ).
|| هر چیز خردشده. || بچه کوچک و خرد. ( ناظم الاطباء ). || جرعه. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( از شعوری ج 2 ص 18 ) :
ریزی بریز از آن می روحانی سرشک
وز بوی جرعه کن دم ریحان صبحگاه.
خاقانی.
چون آگهی که شیفته و کشته توام روزی برای ما زی و ریزی به ما فرست.
خاقانی ( از جهانگیری ).
ریزی از چاشنی ریژ به کامم نرسیدروزیی کآن ننهادست قدر می نرسد.
خاقانی.
|| هر چیز ترد و شکننده. || پیاله. پیمانه. ساغر. ( ناظم الاطباء ). پیمانه. ( برهان ). || تخم مرغ به هم آمیخته شده. || مخلوط تنک و رقیقی که از تخم مرغ و زعفران ترتیب دهند. || نعمت و ثروت و توانگری. ( ناظم الاطباء ). نعمت. ( برهان ) ( فرهنگ خطی ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || رحمت. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). رحمت و در لسان الشعرا بازای فارسی بدین معنی مندرج است. ( شرفنامه منیری ).- ریزی بریز ؛ کلمه دعا، یعنی رحمت کن. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از شرفنامه منیری ) ( از آنندراج ) : بیشتر بخوانید ...