ریختن


معنی انگلیسی:
to pour, to shed, to spill, to strew, to cast, mould, decant, dump, slop, spatter, let, teem, rain, to pout, to mould, to foundto throw(as dice), to injure, to be spilt, to fall

لغت نامه دهخدا

ریختن. [ ت َ ] ( مص ) روان کردن و جاری کردن مانند ریختن آب در ظرف و ریختن خون. ( از ناظم الاطباء ). لازم و متعدی آید. ( یادداشت مؤلف ). سرازیر کردن مایع از ظرفی به ظرفی یا به روی زمین جاری کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). افراغ. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از دهار ) ( منتهی الارب ). تفجرة. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از المصادر زوزنی ). تفریغ. ( یادداشت مؤلف ) ( دهار ) ( از تاج المصادر بیهقی ). اراقه. هراقة. صب. قدف. ( از منتهی الارب ) :
دوغم ای دوست در آنین تو می خواهم ریخت
تاکشم روغن ازآن دوغ همی جنبانم.
طیان.
یکی تخت بنهاده نزدیک آب
برو ریخته مشک ناب و گلاب.
فردوسی.
کوچ ز شاخ درخت خویشتن آویخته
بانگ کنان تا سحر آب دهن ریخته.
منوچهری.
ابر بهاری ز دور اسب برانگیخته
وز سم اسب سیاه لؤلؤ تر ریخته.
منوچهری.
گشت ساکن ز درد [ طفل ] چون دارو
زن به ماچوچه در دهانش ریخت.
پروین خاتون.
کز چه ای کل با کلان آمیختی
تو مگر از شیشه روغن ریختی.
مولوی.
جست از صدر دکان سویی گریخت
شیشه های روغن بادام ریخت.
مولوی.
- ریختن خون ؛ خون ریختن. سفک دم. سفح. کنایه از کشتن. آدمکشی. ( یادداشت مؤلف ) :
شنیدم که از پارس بگریختی
که آزرده گشتی و خون ریختی.
فردوسی.
نه خون ریخت زان پس نه بیداد کرد
نه از بدروانش همی یاد کرد.
فردوسی.
جهان خواستی یافتن خون مریز
مکن بی گنه برتن من ستیز.
فردوسی.
به رزم ریزد، ریزد چه چیز؟ خون عدو
به صید گیرد، گیرد چه چیز؟ شیر ژیان.
فرخی.
سلطان گفت به امیرالمؤمنین باید نامه ای نبشت... تا مقرر گردد که بی آنکه خونی ریخته آید این کار قرار گرفت. ( تاریخ بیهقی ). اگر... میان ما مکاشفتی بپای شود ناچار خونها ریزند. ( تاریخ بیهقی ). چون خواستی که حشمت... براند که اندر آن ریختن خونها... باشد ایشان آن را دریافتندی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38 ).
بس خون کسان که چرخ بیباک بریخت
بس گُل که برآمد از گِل و پاک بریخت.
خیام.
حلال بود برو خون طاغیان از عدل
ز روی فضل و بزرگی نریخت خون حلال.
سوزنی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پراکنده کردن، سرازیرشدن، پاشیدنی، ریزنده
( ریخت ریزد خواهد ریخت بریز ریزنده ریزان ریخته ریزش ) ۱ - ( مصدر ) سرازیر کردن مایعی از ظرفی به ظرفی یا بر روی زمین جاری کردن . ۲ - پاشیدن . ۳ - پراکنده کردن . ۴ - افکندن انداختن . ۵ - ( مصدر ) سرازیر شدن . ۶ - پاشیده شدن .
روان کردن و جاری کردن مانند ریختن آب در ظروف و ریختن خون .

فرهنگ معین

(تَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - سرازیر کردن آب یا هر مایع دیگری . ۲ - پاشیدن . ۳ - پراکنده ساختن . ۴ - انداختن ، افکندن .

فرهنگ عمید

۱. جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین تر.
۲. (مصدر متعدی ) جاری کردن مایع یا هرچیز سیال.
۳. جدا شدن چیزی از چیز دیگر: موهایش ریخت.
۴. (مصدر متعدی ) قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف: چند تا چایی ریخت.
۵. [عامیانه، مجاز] به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن: مٲمورها ریختند.
۶. [مجاز] از بین رفتن: ترسم ریخت.
۷. افشاندن چیزی بر چیز دیگر: موهایش را ریخته بود روی صورتش.
۸. [عامیانه، مجاز] وارد کردن پول به حساب، واریز کردن.
۹. داخل کردن مواد ذوب شده در قالبی خاص.
۱۰. [عامیانه، مجاز] به طور فراوان و زیاد وجود داشتن: می گفتند آنجا پول ریخته.
۱۱. [قدیمی] پوسیدن، تجزیه شدن.

واژه نامه بختیاریکا

ریدِن؛ تیهِستِن

مترادف ها

infusion (اسم)
ریزش، ریختن، خیسانده، القاء، تزریق، دم کردگی

found (فعل)
پایه زدن، ریختن، قالب کردن، ساختن، ساختمان کردن، تشکیل دادن، تاسیس کردن، بر پا کردن، بنیاد نهادن، ذوب کردن، قالب ریزی کردن

lave (فعل)
چکیدن، کشیدن، شستشو کردن، ریختن

besprinkle (فعل)
پاشیدن، ریختن، افشاندن

shed (فعل)
ریختن، افکندن، پوست ریختن، جاری ساختن، خون جاری ساختن، برگ ریزان کردن، انداختن، افشاندن

cast (فعل)
معین کردن، ریختن، پخش کردن، انداختن، در قالب قرار دادن، افکندن، بشکل در اوردن

splash (فعل)
ریختن، ترشح کردن، چلپ چلوپ کردن

bestrew (فعل)
پوشاندن، پاشیدن، ریختن، افشاندن

strew (فعل)
پاشیدن، ریختن، پخش کردن

decant (فعل)
ریختن، سرازیر کردن، اهسته خالی کردن، ظرف بظرف کردن

dust (فعل)
پاشیدن، ریختن، گردگیری کردن، گرد گرفتن از

melt (فعل)
ریختن، اب شدن، گداختن، ذوب کردن

disembogue (فعل)
ریختن، خالی شدن، جاری شدن

disgorge (فعل)
خالی کردن، ریختن، استفراغ کردن

infuse (فعل)
برانگیختن، پاشیدن، ریختن، دم کردن، القاء کردن

pour (فعل)
پاشیدن، ریختن، افشاندن، جاری شدن، روان ساختن، باریدن

فارسی به عربی

ثب , سقیفة , صب , غبار , وجد
( ریختن (باصدای ترشح ) ) بقعة

پیشنهاد کاربران

صَبّ
واژه ریختن
معادل ابجد 1260
تعداد حروف 5
تلفظ rixtan
ترکیب ( مصدر لازم ) [پهلوی: rextan]
مختصات ( تَ ) [ په . ] ( مص م . )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
decant
Pour یعنی ریختن مایعات

بپرس