ریث
لغت نامه دهخدا
ریث. [ رَ ] ( ع مص ) درنگ کردن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). درنگی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). مولش. ( فرهنگ فارسی معین ). راث علی خبرک ؛ ای ابطاء. ( ناظم الاطباء ).
ریث. [ رَی ْ ی ِ ] ( ع ص ) بطی ٔ. درنگ کار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کاهل. درنگ کننده. ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
درنگ . یا مقدار . اندازه چیزی
فرهنگ معین
(رَ یِّ ) (ص . ) کندرو، بطی ، درنگ کار.
دانشنامه عمومی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید