ریاع

لغت نامه دهخدا

ریاع. ( ع اِ ) ج ِ ریعَة. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ ریع و رَیع. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به ریعة و ریع شود.

ریاع. ( ع مص ) ریع. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ریع شود.

ریاع. [ رَی ْ یا ] ( ع ص ، اِ ) ارزیاب محصول به عهد صفویان. ( فرهنگ فارسی معین ) : شغل ریاع دارالسلطنه اصفهان آن است که در هرسال که محصولات محال اصفهان... به علت آفت ارضی یا سماوی مقرر شده باشد که بازدید شود به اتفاق عمال و مأمورین روانه محل می گردد و علامت حاصل در حضور عمال و مأمورین گرفته و وزن میشود و عمال از آن قرار برآورد کل حاصل و ابواب جمع رعایا و مؤدیان [ می کنند ]. ( از تذکرةالملوک ص 5 ). رجوع به ص 45 و 46 همان کتاب شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ارزیاب محصول ( صفویان )
ریع

فرهنگ معین

(رَ یّ ) [ ع . ] (ص . ) ارزیاب محصول .

پیشنهاد کاربران

بپرس