گفتم هوا به مرکب خاکی توان گذاشت
گفتا توان اگر به ریاضت کنیش رام.
خاقانی.
- ریاضت پرور ؛ ریاضت پرورده. تربیت داده شده. مرکب تعلیم یافته برای سواری : لگام پهلوانی بر سرش کن
به زیر خود ریاضت پرورش کن.
نظامی.
- ریاضت دادن ؛ فرهختن. ( یادداشت مؤلف ). تربیت و تأدیب کردن.- ریاضتگری ؛ پرداختن به ریاضت. ریاضت پذیری. تربیت یافتگی مرکب و اسب :
من آن توسنم کز ریاضتگری
رسیدم ز تندی به فرمانبری.
نظامی.
- || تحمل به شداید و کارهای توان فرسا برای تهذیب نفس : نکردند الا ریاضتگری
به بسیاردانی و اندک خوری.
نظامی.
|| تربیت و تأدیب. ( ناظم الاطباء ).- ریاضت نایافته ؛ رام نکرده. تعلیم و تربیت ناشده.( ناظم الاطباء ).
- ریاضت یافته ؛ تربیت شده. تعلیم یافته. رام شده. ( ناظم الاطباء ).
|| تمرین. ممارست. ( فرهنگ فارسی معین ). || فرمانبرداری. ( غیاث اللغات ). || کم خوری. || ورزش. ( ناظم الاطباء ). به اصطلاح اطباء حرکتی است ارادی که انسان را مضطر گرداند به تنفس عظیم متواتر. ( غیاث اللغات ). در اصطلاح طب ، حرکت ارادی که تنفس عظیم و پیاپی باشد برای ایمنی یا دفع پاره ای امراض یا مشقت ها. ( یادداشت مؤلف ) : چشم را نگاهدارند از گریستن بسیار و... خواندن خطهای باریک الاگاه گاه بر سبیل ریاضت. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اندامهای برسویین را همی فرمایند مالید و ریاضت آن بکار داشتن و آن چنان بود که به طبطاب بازی کنند تا ماده میل بسوی بالا کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اگر پیش از دارو خوردن کاری کند بارنج ، چون... لختی ریاضت قوی کردن... مقصود تمام تر حاصل شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اگر قوت جاذبه ضعیف باشد ریاضت و بر ستور نشستن ، سود دارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). سبب دوم [ زکام و نزله ]آن است که از پس ریاضت و گرمابه و... سر برهنه کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).بیشتر بخوانید ...