ریاست کردن


معنی انگلیسی:
chair, head, to be (or act as) a chief/director/chairman/etc.

مترادف ها

patronize (فعل)
تشویق کردن، سرپرستی کردن، ریاست کردن، نگهداری کردن، رئیس وار رفتار کردن، مشتری شدن

chairman (فعل)
اداره کردن، ریاست کردن

superintend (فعل)
سرپرستی کردن، ریاست کردن، مباشرت کردن، نظارت کردن بر

فارسی به عربی

رییس

پیشنهاد کاربران

ریاست کردن ؛ سرداری کردن. ( از آنندراج ) :
رئیسی که دشمن سیاست نکرد
هم از دست دشمن ریاست نکرد.
سعدی ( بوستان ) .

بپرس