ریاحی

/riyAhi/

لغت نامه دهخدا

ریاحی. ( ص نسبی ) منسوب است به ریاح بن یربوع که از تمیم می باشد. ( ازالانساب سمعانی ). || منسوب است به ریاح بن عوف... ریان که بطنی از جرم است. ( از لباب الانساب ).

ریاحی. [ رَ ] ( ص نسبی ، اِ ) نوعی از کافور. ( ناظم الاطباء ). نوعی کافور قوی الرائحه. ابن بیطار گوید: گل و برگ این درخت بوی کافور دهد. کازمیرسکی مصحح دیوان منوچهری گوید: کافور رباحی غلط است و صحیح ریاحی است چون کافور از رباح یعنی حیوان مانند گربه نیست بلکه کافور خوب از قیصور است که بر طبق افسانه شاه آنجا ریاح نام آن را یافت. ( یادداشت مؤلف ) :
گویی به مثل بیضه کافور ریاحی
بر بیرم حمرا بپراکنده ست عطار.
منوچهری.
وندر دل آن بیضه کافور ریاحی
ده نافه و ده شاخکک مشک نهان است.
منوچهری.
رجوع به ریاح و رباحی شود.

فرهنگ فارسی

نوعی از کافور .

پیشنهاد کاربران

داریوش ریاحی
زاده ی آبان ماه 1349 دانش آموخته ی رشته ی حسابداری
نویسنده - کارگردان نمایش و محقق تاریخ
کتابهای شعر شاید . . . آبان و مانا در مهر
کارگردانی بیش از 8نمایش نامه و حضور در جشنواره ی فجر و منطقه ای
...
[مشاهده متن کامل]

مدرس انجمن نمایش در سالهای 76تا 79
تحقیق در باب قداست گندم و نان در ایران باستان
انتخاب نثر با نام آجیل شب عید داریوش ریاحی در کتاب ( ( و این بود انشا ما ) ) نوشته حسین فرخ مهر

بپرس