ریاء

لغت نامه دهخدا

ریاء. ( ع اِ ) مقدار. گویند: هم ریاء الف ؛ یعنی آنان بقدر هزارند در چشم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || مقابل و روبرو. گویند: قوم ریاء و بیوتهم ریاء؛ ای یقابل بعضهم بعضاً. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || ( اِمص ) کاری که برای دیدار کسی کنند. گویند: فعل ذلک ریاء و سمعة. ( ناظم الاطباء ).فعلی باشد که با نیت خالص همراه نباشد و اخلاص بدان محیط نباشد و نظری غیر از نظر الهی در آن باشد. ریاءدر اعمال و عبادت ظاهر و باطن نظر بر خلق داشتن و از حق محجوب گشتن را گویند و این در اصطلاح سالکان است و حد آن عمل خیر است برای نمایاندن به غیر و فرق بین ریاء و سمعه آن است که ریاء در کردار و سمعه در گفتار مورد استعمال دارد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

ریاء. ( ع مص ) بنمودن کسی را خلاف اعتقاد. ( منتهی الارب ). نمودن خلاف اعتقاد. ( ناظم الاطباء ). || خویشتن را به نیکی به خلق نمودن و کاری را برای دیدار کسی کردن. گویند: فعل ذلک ریاء و سمعة. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). کاری را برای دیدار مردم کردن. ( ترجمان القرآن جرحانی چ دبیرسیاقی ص 54 ). انجام دادن کار نیک برای نمودن به دیگران. ( از اقرب الموارد ). خود را نیکو نمودن در چشم مردمان. کار نیک برای دیدار مردمان کردن. مراآت. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به ریا و مراآت شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس